نیکو



از وقتی که پروژه ام تحویل دادم و کارام خدارو شکر درست شد، خیلی کمتر نوشتم. الان هم حس می کنم از بی هدفی و کلافگی به مرحله ای رسیدم که حس می کنم بنویسم بهتره. چه احساسی دارم، چه چیزایی اذیتم می کنه. یکی از چیزایی که اذیتم می کنه همین مشکل پروژه ام هستش اینکه کاری از دستم بر نمیاد و باید منتظر بمونم ببینم اینا چیکار می کنن. در عین حال که می دونم اصلا کارشون درست نیست و دارن نسبت به پروژه من کم کاری می کنن. اینطور مواقع خیلی حالم گرفته میشه حس می کنم فلج شدم و دارن آزارم میدن. یعنی هیچ کاری از دستت بر نمیاد جز تحمل درد. الان همچین وضعیتی گیر کردم. حالم گرفته اس یجورایی. از یه طرفم دو تا مسئولیت دارم که برای خودم تعریف کردم، یکی پروژه دانشجویی هست که بهمون محول شده و دومی کلاس زبانم هست که این دوتا مسئولیت این روزا برای خودم کنار گذاشتم. اما خب همین دوتا رو به درتسی انجام نمی دم همش فکر و خیال و بادی به هر جهت اومد. هر موقع حسش بیاد انجام میدم.

همیشه آدم توقعاتی که از خودش داره انجام بده احساس رضایت داره. مثل اون روز که سر کار بودم و به خودم گفتم سر کار جای کارهای متفرقه انجام دادن نیست و یهو تمام اون حس فشار و ناراحتی رفت و احساس راحتی و آزادی کردم. خب ببین مهم اینه که چی از خودت بخوای و چقدر توقع داشته باشی از خودت. خب وقتی وقت داشتی کاراتو می کنی اگرم نداشتی دیگه غصه ات چیه پس یکم منطقی تر فکر کن. انقدر خودت آزار نده و فکری نباش، نفس راحتی بکش و استراحت کن. خیالت راحت.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Sarah دانلود رایگان جزوه fatemehmoradi21 doctor-novel فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی تخفیف پرنده ی سفید مطالب اینترنتی darachatroom کلاسِ درس